هیچ



یه روزی یه دوستی یه چنل زد واسه خونواده ی خفن مجازیمون، که از دلم میخوادامون بنویسیم. بنویسیم و بخوایمشون اونایی رو که شدنی ان و خیآل کنیم اونایی که غریب ترن

الآن بیشتر از هرچیزی دلم میخواد شروع کنم به نوشتن هرچیزی که دلم میخواد، بنویسش توعم=]

با رسیدن تک تکشون چشآت درخشان میشه یهو^^

دلم یه روزی رو میخواد که ببینم حال دوروبریام خوب نه حتی، رو به راهه ولی

دنیآ؟جواب بده.

دلم یه فنجون قهوه میخواد با دال

یه پیاده روی خفن با تو که منجر به بستنی بشه=)

Faziinevis.blog.ir

به وقت زمونی که هیچوقت نفهمیدم صبحه یا ظهر_ آخرین جمعه ی مرداد نودوهشت_

 


​​​​​​کسی جز خودم اینجا مخاطبم نیست. نباشه شاید هیچوقت. 

دنبال کسی نیستم که بخونه منو، درواقع دنبال هیچی نیستم. فقط کمی تلاش دوباره برای چفت هم چیدن کلمه ها، شاید که دوباره قدرت پیدا کنم و خودکار دستم بگیرم. تواناییشو داشته باشم دوتا جمله سرهم کنم واسه اونی که همیشه میگه تو خوب مینویسی کمکم کن پیام فلانی رو جواب بدم و من با یه لبخند قلمبه میگم روم حساب نکن=]

آدم اونجایی به لذت حقیقی نوشتن دست پیدا میکنه که دل بکنه از توجه بقیه، از اینکه کی حواسش بهم هست و کی نه، رهآش کن بره رئیس

فارغ از همه ی اینا، چون قرار نوشتنمون باهم بود، چون میخوام دوباره بنویسم با اینکه حتی شاید فردا پشیمون شده باشم، اما با این وجود فکر میکنم که دختری از جنس باد که اولین مخاطبمه لعنتی=]

و رویای سبز 

اینجا همراهمن

دلگیرم از این شهر گرم حتی نه، داغ واقعا

یکم صدای موج طلبکارم از دنیا امروز

 


طولانی شد این نبودن؟ نمیدونم، زمان عجیب برام بی معنیه.انگار هزار سال از دیروز گذشته. انگار همین دیروز بود عید نودویک. انقدر عجیب درگیر و بیخیال زمان شدم که نمیدونم چه خبره. با صفر دنبال کننده اینجا دنبال چی میگردم؟ فرار از ننوشتن؟شاید. 

ساختن اینجا فقط یه بهونه بود. یه دلیل داشت ولی دیگه نداره. دلم برا نوشتن تنگ شد و یادم اومد که یه همچین کنجی هنوز دارم که مدتهاست یادم نیست نشونه ای از زنده بودنم توش به جا گذاشته باشم. 

با اینکه کسی نیست و بود و نبودم تفاوتی نداره، ولی حداقل خودم از بودن خودم مطمئن میشم.

هرروز مثل دیروز، امروز خوشحآلتر از دیروز. 

معیار خوشحالی چیه؟ بلندی صدای خنده یا تعداد خنده ها؟ واحد شمارش خوشحالی چیه؟ سانتی متر لبخند؟ شاید.

ولی با شمردنش خودتو گول نزن. هروقت بچه ی فسقلی قلبت خوشحال بود و بالا پایین میپرید، هروقت هرروز بیدار شدنت یه دلیل پیدا کرد، اسم خودتو خوشحال نه، ولی حداقلش میتونی بزاری خوب=]

از همون خوبم هایی که هرروز صدهزاربار حواله میکنی سمت این و اون.

امروز خوبم. 

بعد از مدتها 

به جای دفتر جیگر نارنجیم

امروزم واسم چی بوده تاحالا؟

آبی آسمونی که خیلی ملایم طور ابریه و ته مایه ی خاکستری داره

آسمون دل که نمیشه همیشه بهاری بمونه، ولی امید ته قلبت همیشه میتونه به بهاری باشه که توو راهه.مگه نه؟​​​​​​ 

 


اول سلآم، خیلی وقته که مینویسم، از دفترخاطراتی که روز تولد دخترداییم برام خریدن تا دفترچه سبزی که اولین خرید خودم برا خودم بود تا دنیای چنل نویسی و تا نت نویسی توو گوشیم و الآن اینجا دیگه اینجا نوشتن برام هیجان انگیز نیست، تایپ کردن لذت بخش نیست حتی، ولی خوندنتون و نوشتن خودم این حوالی گاهی میتونه قشنگ باشه =)

اولین نفر خودم به خودم خوشومد میگم پس =)))

اولین رفیق واقعی و مجازی من، اینجا، دختری از جنس باد

و شاید حالاحالالا اینجا تنهاترین بمونی.

شایدم نیآی

اینجا قرار نیس حرف خاصی زده بشه


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

فرافایل22 وبلاگ شخصی مجید بابایی وقتی خـــدا غـریـبـــه-ست، آدم شـدن مـحـالـه ... کانن سوالات 100% تضمینی طراح گرافیک رایانه ای فنی و حرفه ای سبک زندگي تاپ اینستا Jennifer •••๑๑๑ سین مثل ... سه نقطه ๑๑๑••• Grace